هرچند ميزان درك و شناخت مسلمانان در عهد پيامبر متفاوت بود، اما فهم قرآن با ذوق و فكر و عقل و فطرت آنان ارتباطي نزديك داشت و همين امر سبب شد كه رهيافتگان به سهولت با ارزشهاي متعالي كلام اللّه مجيد آشنايي حاصل كنند و در پرتو تعاليم سعادتآفرين آن رهتوشهاي مناسب براي خويش فراهم آورند.
تفسير در لغت به معناي كشف و ايضاح و تبيين است (1) كه هرچند مصدر ثلاثي مزيد از باب تفعيل است، امّا همان معني مجرّد خود را تأكيد و تقرير ميكند؛ (2) و در اصطلاح، علمي را گويند كه حقيقت معاني و مفاهيم آيات قرآن كريم را بيان كند و مضمون و مقصود و مدلول آنها را روشن گرداند. اين علم شريف كه از ديرباز تاكنون مطمح نظر بسياري از دانشپژوهان مسلمان بوده است، در صدر اسلام چندان موردنياز نبود، زيرا وجود مبارك رسول اكرم(ص) كه خود قرآن ناطق و مهبط وحي الهي بود، به حكم آيات كريمهِ ((و انزلنا اًليك الذّكر لتبيّن للناس ما نزّل اًليهم لعلّهم يتفكّرون))(3) ((وما انزلنا عليك الكتاب اًلاّ لتبيّن لهم الّذي اختلفوا فيه و هديً و رحمه`ً لقوم يؤمنون))(4) يگانه مرجع قويم و متين در فهم صحيح معاني و مقاصد آيات بيّنات به شمار ميرفت. در اين راستا، كيفيّت تبيين و تفسير قرآن به اهتمام آن حضرت را از منطوق آياتي ديگر نيز ميتوان دريافت، كه در آنها تلاوت آيات وحي الهي بر مردمان و تزكيهِ نفوس آنان و تعليم كتاب و حكمت بديشان از وظايف مهم رسالت و بعثت به شمار آمده است؛ چنانكه خداي تعالي فرمايد: ((كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم يتلو عليكم آياتنا و يزكيّكم و يعلّمكم الكتاب والحكمه` و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون))(5) و ((هو الّذي بعث في الامّيّين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيّهم و يعلّمهم الكتاب والحكمه و اًن كانوا من قبل لفي ضلال مبين))(6).
پيدايش چنين وضعيتي را بايد در دو مسألهِ اساسي جستجو كرد: نخست اينكه مسلمانان ميبايست با تدبر و تفكر در قرآن، معاني و مفاهيم حياتبخش آن را نيك بشناسند، تا بتوانند طبق دستورات دقيق و جامع آن عمل كنند و راه هدايت و سعادت را بازيابند؛ و ديگر اينكه مقام رسالت حضرت ختمي مرتبت ايجاب ميكرد كه وي عهدهدار مسؤوليّت خطير تفسير كلام اللّه مجيد باشد تا از طريق وحي، مسلمين را با فرامين الهي آشنا كند و افقي روشن از تعاليم مترقي قرآن را فرا روي آنان بگسترد و بدينوسيله روش صحيح و اصولي زندگي را در نيل به كمال مطلوب بديشان بياموزد و به تنوير عقول و افكار و قلوب توفيق يابد. طبيعي بود كه در اين رهگذر به شرح و تبيين شأن نزول آيات بپردازد و مقولاتي از قبيل ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ديگر مسائل قرآني را بيان فرمايد و در تفسير مباحث اعتقادي و احكام عبادي - سياسي نيز اهتمام بليغ روا دارد. البتّه، اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه هرچند ميزان درك و شناخت مسلمانان در عهد پيامبر متفاوت بود، اما فهم قرآن با ذوق و فكر و عقل و فطرت آنان ارتباطي نزديك داشت و همين امر سبب شد كه رهيافتگان، به سهولت با ارزشهاي متعالي كلام اللّه مجيد آشنايي حاصل كنند و در پرتو تعاليم سعادتآفرين آن، رهتوشهاي مناسب براي خويش فراهم آورند.
پس از رحلت رسول اكرم(ص)، جمعي از صحابه كه در درك مفاهيم قرآني بيش از ديگران استعداد و بصيرت داشتند و از خرمن فضل و دانش مصطفوي بهرهمند بودند، به عنوان مراجعي شاخص در تفسير و تبيين آيات كتاب الهي شناخته شدند كه مشهورترين آنان عبارت بودند از : ابن مسعود (م32)، ابنعباس (م68) ابي بن كعب بن قيس انصاري (م19)(7). پس از اين سه صحابي بزرگوار كه به كسب فيض از محضر حكمت آثار امام همام، علي بن ابيطالب مفتخر بودند و از شيعيان آن حضرت به شمار ميرفتند،(8) كساني چون زيد بن ثابت (م45)، ابوموسي اشعري (م44) و عبدالله بن زبير (م73) نيز در تفسير شهرت داشتند.(9) جز اينها، از جمعي ديگر از صحابه نيز اندكي از تفسير بر جاي مانده است كه طبق نظر دانشمندان علوم قرآني، انس (م93)، ابوهريره (م57)، عبدالله بن عمر (م74)، جابر بن عبدالله (م78)، ابوسعيد خدري (م74)، عبدالله بن عمرو بن عاص (م65) و عايشه (م57) همگي جزو اين گروه به شمار آمدهاند.(10)
تفسير قرآن در اين دوره به روشي ساده صورت ميپذيرفت و در گستردهِ آن جز به بحثهاي لغوي و ادبي در الفاظ قرآن و بيان شأن نزول آيات و بعضاً ايضاح مضمون آيهاي با استشهاد به آيات ديگر و سرانجام، استفاده از اخبار و احاديث مروي از رسول اكرم(ص) كه غالباً به مباحث تاريخي و اعتقادي قرآن ارتباط داشت، پرداخته نميشد، چنانكه علامه طباطبائي در اين باره فرمايد:
((و كان البحث يومئذ لا يتجاوز عن بيان ما يرتبط من الايات بجهاتها الادبيّه` و شأن النزول و قليل من الاستدلال بآيه` علي آيه` و كذلك قليل من التّفسير بالرّوايات المأثوره` عن النبيّ(ص) في القصص و معارف المبدء و المعاد و غيرها)).(11)
البتّه، برخي از صحابه در تفسير قرآن و بيان معاني آيات از حد نقل و روايت فراتر رفته و به شعر عرب استشهاد ميجستند و بر اين باور بودند كه چون قرآن عربي است، شناخت الفاظ آن در زبان عربي نيز الزامي است، همانطوركه ابنعباس شعر را ديوان عرب دانسته و بر شناخت واژگان غريب قرآن از طريق جستجو كردن آنها در شعر عرب تأكيد كرده و گفته است:
((الشعر ديوان العرب، فاذا خفي، علينا الحرف من القرآن الّذي انزله اللّه بلغه` العرب رجعنا اًلي ديوانها فالتمسنا معرفه` ذلك منه)).(12)
همين مضمون با عبارتي ديگر از وي نيز روايت شده است كه گفت:
((اًذا سألتموني عن غريب القرآن، فالتمسوه في الشّعر، فاًنّ الشعر ديوان العرب)).(13)
بر اين اساس، در روايتي ابنعباس ضمن پاسخ دادن به سؤالهاي نافع بن ارزق پيرامون غريب و مشكل قرآن، به شعر عرب استدلال و تمثّل كرده است. تعداد مسائل نافع دويست و اندي بوده كه سيوطي صد و نود مورد از آنها را بيان داشته است.(14) بيترديد، ابنعباس و امثال او در اتخاذ چنين شيوهاي قطعاً بايد آياتي چون ((اًنّا انزلناه قرآناً عربيّاً...))؛ ((وكذلك اوحينا اًليك قرآناً عربيّاً...))؛ ((اًنّا جعلناه قرآناً عربياً...)) و ((...هذا كتاب مصدّق لساناً عربيّاً...)) بوده باشد كه بر عربي بودن زبان قرآن دلالت ميكند.(15)
در اينجا لازم است خاطرنشان شود كه صحابه هرچند اهتمام به نقل احاديث نبوي در تفاسير خود داشتند و گاهي هم شنيدهها و آموختههاي خويش از پيامبر را راجع به معاني آيات در قالب روايت مسند يا مرفوع(16) بيان ميكردند،(17) اما نميتوان تمام رواياتي را كه در تفسير داخل كردهاند، به قطع و يقين جزو احاديث نبوي به حساب آورد و القاء راي و اعمال نظر را به كلّي از آنان نفي كرد و ايشان را در ايراد تفسير بدون اسناد دادن به قول رسول اكرم(ص) دخيل ندانست. بر اين مدّعا ميتوان سه دليل به شرح زير اقامه كرد:
1- 1- قلّت احاديث نبوي كه مسنداً يا مرفوعاً در معاني آيات بيّنات روايت شده است. اين احاديث از اول تا آخر قرآن جمعاً دويست و چهل و چند حديث است كه سند بسياري از آنها ضعيف و متن برخي از آنها منكر است.(18) مضافاً بر اينكه طبق گفتهِ شافعي، از مفسّر معروفي چون ابنعباس، در تفسير قرآن قريب صد حديث به ثبوت رسيده است.(19)
2- راه يافتن اخباري از علماي يهودي تازهمسلمان در موضوع اسباب نزول آيات و قصص انبيا و حوادث تاريخي و ملاحم و امور غيب. اين اخبار كه به دست كعبالاخبار و امثال او ساخته و پرداخته شده بود و جز روايات اسرائيلي نامي بر آنها نميتوان نهاد، مشتمل بر انواع خرافات و مفترياتي بود كه مورد تصديق مفسّران و راويان و حتّي برخي از صحابه قرار گرفت،(20) چنانكه در اتقان سيوطي آمده است: نقل كردن صحابه از اهل كتاب كمتر از نقل تابعين است.(21)
3- اعمال نظر و دخالت راي در تفسير. رويّهِ منع ثبت و كتابت حديث و جواز نقل به مشافهه نزد اهل تسنّن به استناد روايت ((لا تكتبوا عنّي شيئاً اًلاّ القرآن و من كتب عنّي شيئاً غير القرآن فليمحه...))(22) و اخبار مشابه منقول از صحابه،(23) زمينهِ نقل به معنا را پيش روي راويان و محدّثان آنچنان گشود كه سبب بروز اختلاف در روايات تفسيري صحابه شد و بالمآل بازار جعل و وضع حديث رواج يافت، آنسان كه افرادي چون ابوهريره اخبار موضوع و مجعول فراواني را نشر دادند(24) و همين امر سبب شد كه برخي از دانشمندان مسلمان در سدههاي بعد به جمع و تدوين احاديث ساختگي بپردازند. پيدايش كتاب ((اللالي المصنوعه` في الاحاديث الموضوعه`)) تأليف جلالالدين سيوطي (م911) و كتاب ((اللؤلؤ المرصوع فيما قيل لا اصل له او بأصله موضوع)) اثر سيدمحمّد ابوالمحاسن قاوقجي (م1305) و نظاير آنها نيز تأييدي بر اين امر است.
از آنجا كه تفسير يكي از فروع علم حديث است و احاديث نبوي و روايات معصومين به منظور تبيين مدلول و مفهوم كتاب خدا همواره در طول تاريخ مورد استفاده و استناد مفسّران فريقين بوده است، بحث در كيفيت ثبت و ضبط حديث امري است اجتنابناپذير. گفتيم كه جمع و كتابت حديث و حتّي مطالب مربوط به علوم ديگر به بهانهِ التباس و اختلاط با قرآن از ديدگاه اهل سنّت و جماعت(25) مكروه و ممنوع بود تا هنگامي كه دريافتند با درگذشت حافظان و راويان ممكن است احاديث محفوظ در سينهها محو و به بوتهِ نسيان سپرده شود. از اين رو، در اواسط قرن دوم هجري احاديث را ثبت و ضبط كردند و به قيد كتابت درآوردند. گويند عمر بن عبدالعزيز (م99) نخستين كسي بود كه امر به تدوين حديث كرد و اين امر مهم را بر عهدهِ ابوبكر بن حزم انصاري (م120) نهاد.(26) صحّت اين قول محلّ اشكال است، زيرا اثري از اين تدوين در دست نيست. بنا بر قولي ديگر، اولين كسي كه از اهل سنّت به تدوين حديث اهتمام ورزيد، ابن جُرَيج (م149) بود.(27) هرچند كه اكثر محققان بر اين نظر اتّفاق دارند، ليكن نخستين مؤلّف دورهِ اسلامي بودن او دور از تحقيق است و با مختصر مراجعه به كتب رجال و تراجم احوال فساد آن واضح ميگردد.(28) بعضي هم از موطّأ مالك بن انس (م179) به عنوان نخستين جامع حديثي مدوّن و مكتوب ياد كردهاند؛ چنانكه ابن خلدون گفته است:
((دانش شريعت در آغاز كار نقل صرف بود كه سلف بدان قصد كردند و صحيح آن را جستند تا آن را تكميل كردند و مالك، كتاب الموطّأ را تدوين كرد و در آن اصول احكام صحيحي را كه همه بر آنها همراي و متّفق بودند، بنوشت و آن را برحسب ابواب فقه مرتّب كرد.))(29) به هر حال، با وجود اختلافنظر ميان دانشمندان اهل تسنّن راجع به نخستين گردآورندهِ حديث، به قطعيّت ميتوان گفت كه در سدهِ اوّل هجري كتابي از آنان در حديث تدوين نيافته است، زيرا ابن جريج و مالك بن انس و ديگر محدّثاني چون ربيع بن صبيح و ابن ابي عروبه همگي در قرن دوم هجري ميزيستهاند. اما شيعه برخلاف اهل سنّت و جماعت از همان صدر اسلام به استماع و حفظ و نقل و جمع حديث پرداختند و با اقتدار به پيشواي بزرگ خود، امام علي بن ابي طالب(ع) آثار و روايات نبوي را مدوّن ساختند. امام علي(ع) نه تنها شخصاً بدين مهم عنايتي خاص داشت، بلكه سخنان پيامبر اكرم را هرگاه استماع ميفرمود، مينوشت، و در پارهاي مواقع هم مطالبي را كه آن حضرت بر وي املا ميفرمود، به قيد كتابت درميآورد؛ چنانكه از عذافر صيرفي روايت شده است كه گفت:
((كنت مع الحكم بن عيينه` عند ابي جعفر [محمّد بن عليالباقر] (عليهالسّلام)، فجعل يسأله و كان ابوجعفر له مكرماً فاختلفا في شيِ، فقال ابوجعفر: يا بنّي؛ قم فأخرج كتاب عليّ، فأخرج كتاباً مدرجاً عظيماً ففتحه و جعل ينظر حتّي اخرج المسأله`، فقال ابوجعفر: هذا خطّ عليّ و اًملاء رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله...))(30)
در اين باره نيز روايتي است از ابوبصير كه گفت:
((اخرج اًلينا ابوجعفر (عليهالسّلام) صحيفه` فيها الحلال و الحرام والفرائض، قلت: ما هذه؟ قال: هذه املاء رسول اللّه(ص) و خطّ عليّ بيده.))(31)
همچنين امام علي را در باب ديات صحيفهاي بوده است كه آن را به نيام شمشيرش ميآويخت و بخاري نيز به نقل مطالبي از آن پرداخته است.(32)
انگيزه و اهتمام و ابتكار شيعيان امام علي(ع) نيز در جمع و تبويب و تدوين حديث مبتني بر رواياتي مؤكّد از رسول اكرم و ائمّهِ اطهار در اين باب بود كه ذيلاً به نقل نمونههايي از جوامع حديثي فريقين ميپردازيم:
رسول اكرم(ص) فرمود:
1- اكتبوا العلم قبل ذهاب العلماء و اًنّما ذهاب العلم بموت العلماء:(33) دانش را پيش از وفات دانشمندان به زيور تحرير بياراييد كه با مرگ دانشمندان، علم از ميان خواهد رفت.
2- قيّدوا العلم بالكتاب:(34) دانش را به قيد كتابت درآوريد.
3- قيّدوا العلم. قيل: وما تقييده؟ قال: كتابته:(35) دانش را مقيّد كنيد. گفتند: چگونه؟ فرمود: با نگارش.
4- من كتب عنّي علماً او حديثاً لم يزل يُكتب له الاجر ما بقي ذلك العلم والحديث:(36) هر كس علم يا حديث مرا بنگارد، همواره تا وقتي كه آن علم و حديث باقي است، براي او پاداش نوشته شود.
امام حسن مجتبي(ع) فرمود:
5- يا بنيّ و بني اخي، اًنّكم صغار قوم، و يوشك ان تكونوا كبار قوم آخرين، فتعلّموا العلم، فمن يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه و ليضعه في بيته:(37) اي فرزندان و اي برادرزادگان، اكنون شما نوباوگان اين قوم هستيد و ديري نميپايد كه بزرگان قومي ديگر خواهيد شد. تا ميتوانيد دانش بياموزيد و هريك از شما كه بتواند به حفظ آن پردازد، آن را بنگارد و در خانه نگهدارد.
امام جعفر صادق(ع) فرمود:
6- اًحتفظوا بكتبكم فاًنّكم سوف تحتاجون اليها:(38) نوشتههاي خود را محفوظ داريد كه بدان نياز پيدا خواهيد كرد.
7- اكتبوا فاًنّكم لا تحفظون اًلاّ بالكتاب:(39) (احاديث را) بنويسيد كه بدون نگارش حفظ نتوانيد كرد.
8- اكتبوا فاًنّكم لا تحفظون حتّي تكتبوا:(40) (احاديث را) بنويسيد، زيرا تا ننويسيد حفظ نميتوانيد كرد.
9- اكتب و بُثّ علمك في اًخوانك، فاًن متّ فأورث كتبك بنيك فاًنّه يأتي علي النّاس زمان هَر¬ج لا يأنسون فيه اًلاّ بكتبهم:(41) بنويس و دانش خود را در ميان دوستانت منتشر ساز، و چون مرگت فرا رسد، كتابهايت را براي پسرانت به ميراث گذار، زيرا روزگار فتنه و آشوب بر مردم خواهد گذشت كه در آن هنگام جز با كتاب انس و الفت نگيرند.
بنابراين، شيعيان با توجّه به سخنان رسول اكرم(ص) و به پيروي از پيشواي خود امام علي(ع) به اهميّت جمع و ضبط احاديث و آثار پي بردند و بيدرنگ بدين كار عظيم اهتمام ورزيدند كه در حفظ و حراست از دستاوردهاي وحي و نبوّت و احياي تفكّر و معارف قرآني و نشر و ترويج علوم و فنون بشري در قلمروي فرهنگ و تمدّن اسلامي نقشي بسزا داشت. نخستين كسي كه از شيعهِ صحابه بدين مهم توفيق يافت، ابو رافع قبطي (م35) است كه كتاب السّنن والاحكام والقضايا را تدوين كرد.(42) همزمان با ابورافع، بزرگاني چون سلمان فارسي (م35) و ابوذر غفاري (م31) بدين مهم پرداختند و آنگاه فقها و محدّثاني در اين ميدان گام نهادند كه جمعاً طبقات چهارگانهِ پيشوايان علم حديث را تشكيل ميدهند و پس از اين طبقات است كه طبقهِ مؤلّفان جوامع حديثي متقدّم آغاز ميشود.(43)
دوّمين طبقه از مفسران بعد از صحابه، جماعت تابعين هستند كه شاگردان مفسران صحابه بودهاند و به سه طبقهِ اهل مكّه، اهل مدينه و اهل عراق تقسيم شدهاند. ابن تيميه طبقهِ اهل مكّه را از آن جهت كه همگي شاگرد ابنعبّاس بودهاند، داناترين مردم در تفسير معرفي كرده است. مجاهد بنجبر (م101-104) و عطاء بن ابيرباح (م114) و عكرمه (م105) و سعيد بن جبير (م95) و طاووس بنكيسان اليماني (م96) در اين طبقه قرار داشتهاند. تابعان اهل مدينه نيز كساني چون زيد بن اسلم عدوي (م136) و ابوالعاليه، رفيع بن مهران رباحي (م93) و محمد بن كعب قرظي (م108 يا 117) بودهاند. همچنين مسروق بن اجدع (م63)، قتاده` بن دعامه` السدوسي (م117)، حسن بصري (م110)، عطاء بن ابيمسلم خراساني (م135) و مرّه`الهمذاني الكوفي (م76) به طبقهِ اهل عراق اشتهار يافتهاند.(44) غير از طبقات مزبور، ضحّاك بن مزاحم هلالي (م102) و عطيّه` بن سعد عوفي كوفي (م111) و ابومالك(45) و يحيي بن يعمر (م129) و ابوصالح، ميزان بصري (م بعد از 100) و محمّد بن سائب بن بشر كلبي (م146) و جابر بن يزيد جعفي (م127 يا 132) و اسماعيل سدّي (م127)(46) و ابن ابيليلي (م81-83) و شعبي (م103-107)(47) جزو تابعاني شمرده شدهاند كه به تفسير اشتغال داشتند.
تفسير قرآن در اين دوره نيز به روش صحابه صورت ميگرفت، با اين تفاوت كه دامنهِ تفسير به روايت بيش از پيش بسط و گسترش يافت، و به همان ميزان اخبار غير مسند به رسول اكرم يا صحابه كه حاكي از القاء راي و اعمال نظر مفسران بود، در حيطهِ تفسير رو به فزوني نهاد؛ مضافاً بر اينكه بازار جعل و وضع حديث كماكان رواج داشت و اسرائيليّات و مسيحيّات و مجوسيّات به عنوان رواياتي در باب قصص پيامبران، آفرينش جهان، اخبار غيبي، مسائل مربوط به قيامت و ديگر وقايع تاريخي به وفور در حوزهِ تفسير قرآن راه يافت، تا آنجا كه احمد حنبل در اين خصوص گفت: ((سه چيز را اصلي نباشد: كتب مغازي و ملاحم و تفسير)).(48) البتّه، منظور وي نفي كلي قضيّه نيست، بلكه ميخواهد اذهان را بدين امر معطوف دارد كه احاديث صحيح نسبت به روايات ناصحيح كمتر است، و بنا به گفتهِ سيوطي: ((آنچه از اين احاديث صحيح است، جدّاً كم است، بلكه اصولاً حديث مرفوع در اين زمينه بسيار اندك است)).(49)
هرچند كه اقوال مزبور بيانگر ندرت و قلّت اسناد صحيح و كثرت روايات موضوع است، اما از اين نكته غافل نبايد بود كه وضع و جعل حديث بعضاً با حسننيّتي جاهلانه همراه بود و غالباً با سوءنيّتي مغرضانه كه ريشه در تضادي اعتقادي - سياسي داشت؛ خواه احاديث مجعول عموميّت داشته باشد يا خصوصيّت، و خواه به امر كفّار و مشركين وضع شده باشد يا با دسيسهِ منافقين و معاندين؛ چنانكه معاويه گروهي از همين صحابه و تابعين را مأمور جعل اخباري قبيح در طعن و شتم عليّ بن ابيطالب(ع) كرد كه ابوهريره و عمروعاص و مغيره` بن شعبه و عروه` بن زبير در زمرهِ آنان بودهاند.(50) بنابراين، دور افتادن تابعين از عهد رسول اكرم و عدم درك محضر مبارك آن بزرگوار، به انضمام افزايش مقاصد شوم دشمنان اسلام و مطامع دنيوي جاهمندان و دنياداران و اغراض فاسد شهرتطلبان و داستانسرايان و دلسوزيهاي غيرمعقول دوستان نادان و نيز تعصبات فرقهاي و قبيلهاي موجب بروز اختلالات و اختلافاتي در نقل و روايت حديث گشت كه ناگزير به حوزهِ تفسير قرآن راه يافت، و حال آنكه در عصر صحابه، مشكلاتي از اين قبيل كمتر وجود داشت و بالعكس، با گذشت زمان، اين اختلافات رو به تزايد نهاد و به افتراقات مذهبي و بالمآل اختلاف در روش تفسيري انجاميد. البته، علل مزبور، احساس نياز به تزكيه و نقد حديث را چندان شدّت و قوّت بخشيد كه در نهايت به پيدايش علم درايه`الحديث منجر شد.
سومين طبقه از مفسران را شاگردان تابعين تشكيل ميدهند كه به طبقهِ اتباع تابعين معروف است. ربيع بن انس و عبدالرّحمن بن زيد اسلم (م182) و ابوصالح كلبي(51) و ابوحمزهِ ثمالي (م150) و ابوبصير، يحيي بن قاسم اسدي (م150) و علي بن ابيحمزهِ بطائني و حصين بن مخارق و ابوعلي وهيب بن حفص جريري و يونس بن عبدالرحمن(م208) و حسين بن سعيد اهوازي(52) از جمله مفسّران اين طبقه به شمار آمدهاند.
از آنجا كه مفسّران اين سه طبقه، در واقع مصادر يا راويان اخبار و روايات تفسيري طبقات بعدي بودهاند و مفسران متأخّر اقوال آنان را مورد اعتماد قرار داده و در تفاسير خود آوردهاند، ناگزير از بيان نكاتي در باب ميزان صحّت و سقم روايات ايشان خواهيم بود. ميدانيم كه عبداللّه بن مسعود (م32) و عبداللّه بن عبّاس (م68) دو تن از بزرگان صحابه در تفسير بودهاند، كه اوّلي يكي از عشرهِ مبشره بود و دوّمي به ترجمان القرآن شهرت داشت، و هر دو جليلالقدر و اهل فضل و كمال بودند. معالوصف، پارهاي از روايات ابنمسعود مورد نقد و جرح محقّقان و مفسّران قرار گرفت(53) و كثرت روايات منقول از ابنعبّاس نيز ترديد دانشمندان علوم قرآني را نسبت به راويان او و منقولات ايشان برانگيخت؛ چنانكه گفتهاند: ((اين تفسيرهاي طولاني كه به ابنعبّاس نسبت دادهاند، پسنديده نيست و در راويان آنها مجهولهايي ديده ميشود)).(54) از ديگر صحابه هم معدود رواياتي در تفسير نقل شده است كه يا معتني به نيست و يا اگر هست، مورد ظن و محلّ تأمّل است، زيرا از عبداللّه بن عمرو بن عاص مطالبي مربوط به قصّهها و اخبار فتن و آخرت و مانند اينها رسيده كه چقدر شباهت دارد به اينكه آنها را از اهل كتاب گرفته باشد.(55) مفسراني چون ابن ابيطلحه، ضحّاك، ابنجريح، اسباط بن نصر، مقاتل بن سليمان، اسماعيل سدّي، كلبي، ابوصالح، سدّي صغير، بشر بن عماره، ابوروق، جويبر و عوفي نيز كه از تابعين يا اتباع آنان بودهاند، همگي جزو آن دسته از راوياني به شمار آمدهاند كه رواياتشان ضعيف و متروك و غيرقابل اعتماد است(56) و به همين منظور مورد نكوهش واقع شدهاند. بنابراين، با انباشته شدن تفاسير از روايات ضعيف توام با اخبار موضوع و مجعول و خرافات و اسرائيليّات و اقوال ناشي از اجتهاد به راي و مطالب منقول از كتب اهل كتاب، بيم آن ميرفت كه اهداف و اغراض تعاليبخش و هدايتگر قرآن به بوتهِ نسيان سپرده شود و حقايق سعادتآفرين آن در حجاب اينگونه مجعولات و موهومات پوشيده ماند. ابن خلدون دربارهِ علل اشتمال روايات تفسيري برغثّ و سمين و مقبول و مردود گويد:
((قوم عرب، اهل كتاب و دانش نبودند، بلكه خوي باديهنشيني و بيسوادي بر آنان چيره شده بود و هرگاه آهنگ فراگرفتن مسائلي ميكردند كه نفوس انساني به شناختن آنها همّت ميگمارند از قبيل تكوينشدهها و آغاز آفرينش و رازهاي جهان هستي، آنوقت اينگونه موضوعات را از كساني ميپرسيدند كه پيش از آنان اهل كتاب بودهاند و آنها اهل تورات از يهوديان و كساني از مسيحياناند كه از كيش آنها پيروي ميكردند و بيشتر پيروان تورات را حميرياني تشكيل ميدادند كه به دين يهودي گرويده بودند و چون اسلام آوردند، بر همان معلوماتي كه داشتند باقي بودند، مانند اخبار آغاز خلقت و آنچه مربوط به پيشگوييها و ملاحم بود و نظاير آنها. اين گروه عبارت بودند از كعب الاخبار و وهب بن منبّه و عبداللّه بن سلام و مانند ايشان. از اين رو، تفسيرها در اينگونه مقاصد از روايات و منقولات موقوف بر ايشان، انباشته شد و آنها از مسائلي به شمار نميرفت كه با احكامي بازگردد تا در صحتي كه موجب عمل به آنهاست تحرّي شود)).(57)
به نظر ميرسد كه يكي از علل مؤثّر در پيدايش چنين نقيصهاي، اعتماد بيش از اندازه به اقوال صحابه و تابعين بوده باشد، زيرا مفسّران عامّه، خصوصاً متأخرانشان روايات منقول از صحابه و تابعين را به مثابه احاديث مرفوع به رسول اكرم(ص) دانسته و قائل به حجيّت آنها بودهاند، درحاليكه خاصّه، تنها قول آن حضرت و ائمّهِ معصومين در تفسير كلاماللّه مجيد را - بنا به نصّ صريح حديث ثقلين كه متّفق عليه فريقين است -(58) حجّت ميدانند و استناد به روايات غيرمرفوع بديشان را جايز نميشمرند؛ اگرچه تفاسير شيعي هم از گزند اخبار ضعيف و روايات روات مجهولالهويّه مصون و محفوظ نمانده است.
چهارمين طبقه از مفسران، كساني بودند كه به تأليف كتاب در تفسير پرداختند و به طبقهِ مؤلّفان تفسير شهرت يافتند. جماعتي از اين مفسّران صاحب اثر، عبارتاند از: سفيان بن عيينه (م198)، وكيع بن جراح (م197)، شعبه` بن حجّاج (م160)، يزيد بن هارون (م206)، عبدالرزّاق (م221)، آدم بن ابياياس (م220)، اسحاق بن راهويه (م238)، روح بن عباده (م205)، عبد بن حميد (م249)، ابوبكر بن ابيشيبه (م235)، عليّ بن ابيطلحه، بخاري (م256)(59) عبداللّه بن صلت، عبدالعزيز جلودي (م332)، احمد بن صبيح، عليّ بن اسباط، عليّ بن مهزيار، عليّ بن حسن بن فضال، ابراهيم بن محمد ثقفي (م283)، محمدبن خالد برقي و حسن بن خلاد برقي.(60)
روش طبقهِ اخير در تفسير قرآن، مبتني بر نقل اقوال صحابه و تابعين و اتباع تابعين بود، منتهي وجه تمايز مفسّران طبقهِ چهارم از طبقات پيشين در اين است كه آنان به ضبط و كتابت اقوال مزبور در قالب روايات معنعن پرداختند و آثاري مكتوب در تفسير پديد آوردند، بيآنكه از نقل محض فراتر روند و در بيان صحّت و ضعف اخبار منقول، نظري استقلالي ابراز دارند. البته، تنها مفسري كه در اين مقطع از روش ديگر مفسران تبعيّت نكرد و پس از نقل اخبار و اقوال مختلف، در حدّ لزوم به نقد و تحليل آنها اهتمام ورزيد و قول مرجح را برگزيد، مفسر بزرگ، ابوجعفر محمّد بن جرير طبري بود كه تفسيرش به جهاتي از امتيازاتي برخوردار است.
لازم به يادآوري است كه پس از اين طبقه، طبقهاي ديگر از مفسران روي كار آمدند كه روايات را با حذف و قصر اسانيد در تفاسير خود نقل و ضبط كردند و آنها را به طور ناقص بيان داشتند. در نتيجه، اخبار صحيحالاسناد و موثق با اقوال سست و مجهولالسّند بهم آميخت؛ چنانكه بعضي از علما گفتهاند:
((اختلال نظم تفسير از همينجا شروع گرديده و اقوال زيادي در اين تفاسير بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخيص سند به صحابه و تابعين نسبت داده شده و در اثر اين هرج و مرج، دخيل بسياري به وجود آمده و اعتبار اقوال متزلزل شده است)).(61)
آخرين طبقهِ مفسران را كساني تشكيل ميدهند كه با پيدايش علوم مختلف، به تفسير از دريچهِ تخصصي نگريستند، و با توجّه به ذوق و تبحّر خويش تفاسيري با سبكهاي مختلف پديد آوردند. به تعبير ديگر، پس از گسترش فتوحات اسلامي، بحثهاي كلامي، فلسفي، عرفاني، و رواني در فهم عقايد مذهبي و حقايق ديني آنچنان رواج يافت كه مآلاً به اختلاف در روش تفسيري انجاميد. ما فعلاً قصد آن نداريم كه دربارهِ اين فرق علمي و تأثير و تأثّر آنها در گسترهِ فرهنگ و تمدن اسلامي به بحث و گفتگو بپردازيم، اما لازم است بدانيم كه فنّ تفسير هرچند از ركود و جمود قبلي خارج شد و به مرحلهِ پوياي بحث و نقد و نظر درآمد، معالوصف اشكالاتي از اين رهگذر در حوزهِ تفسير بروز كرد كه ميتوان به عنوان نقيصهاي بزرگ از آن ياد كرد. اين نقيصه را مجملاً بايد در تحميل بحثهاي علمي، كلامي، فلسفي و جز آنها بر مضمون آيات كلاماللّه مجيد جستجو كرد كه نه تنها در كشف حقايق قرآني مؤثر نيفتاد، بلكه بسياري از اين حقايق به صورت مجاز جلوهگر شد و در نهايت، تبيين مضامين و مفاهيم آيات جاي خود را به تأويل داد و تفسير به تطبيق گراييد.
1- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، احمد بن علي فيّومي، ج2، ص146؛ معجم مقاييس اللّغه`، احمد بن فارس بن زكريّا، ج4، ص504؛ اقرب الموارد في فصح العربيّه` والشوارد، سعيد خوري شرتوني لبناني، ج2، ص925.
2- نثر طوبي، ميرزا ابوالحسن شعراني و محمّد قريب، ج2، ص259. واژهِ تفسير تنها يكبار در قرآن كريم به كار رفته است. بنگريد: سورهِ فرقان (25)/ آيهِ 33.
3- سورهِ نحل (16)/ آيهِ 44.
4- همان سوره، آيهِ 64.
5- سورهِ بقره (2)/ آيهِ 151.
6- سورهِ جمعه` (62)/ آيهِ 2.
7- مناهل العرفان في علوم القرآن، شيخ محمّد عبدالعظيم زرقاني، ج1، ص483 و 484.
8- رجوع كنيد به تأسيس الشيعه` لعلوم الاسلام، سيّدحسن صدر، ص322-324؛ الكني والالقاب، محدّث قمي، ج1، ص216 و 217؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، ص54.
9- مناهل العرفان، ج1، ص484.
10- همان كتاب و قرآن در اسلام، علاّمه سيّد محمّدحسين طباطبائي، ص64. تاريخ وفات صحابهِ پيامبر اكرم(ص) مأخوذ است از جلد اول شذرات الذهب، ابن عماد حنبلي، بدينترتيب: ابن مسعود/ ص38-39، ابنعباس/ ص75-76، ابيّ بن كعب/ ص31، زيد بن ثابت/ ص54، ابوموسي اشعري/ ص53، عبداللّه بن زبير/ ص79، عبداللّه بن عمر/ ص81، جابر بن عبداللّه/ ص84، ابوسعيد خدري/ ص81، عبداللّه بن عمروعاص/ ص73 و عايشه/ ص61.
11- الميزان في تفسير القرآن، علاّمه سيد محمد حسين طباطبائي، ج1، ص4.
12- معجم غريبالقرآن (مستخرجاً من صحيح البخاري)، محمّد فؤاد عبدالباقي، ص234.
13- همان مأخذ.
14- رجوع كنيد به: الاتقان في علوم القرآن، جلالالدين سيوطي، ترجمهِ سيّدمهدي حائري قزويني، ج1، ص413-454؛ معجم غريب القرآن، ص238-292.
15- مأخذ اين آيات به ترتيب عبارت است از: سورهِ يوسف (12)/ آيهِ2؛ سورهِ شوري (42)/ آيهِ7؛ سورهِ زخرف (43)/ آيهِ 3 و سورهِ احقاف (46)/ آيهِ 12. براي اطلاع بيشتر از اينگونه آيات رجوع كنيد به: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، محمّد فؤاد عبدالباقي، ص456، ذيل واژهِ ((عربيّ)) و ((عربيّا)).
16- حديث مسند آن است كه سند آن متّصل باشد از راوي تا انتها، و بعضي ديگر گفتند: آن است كه مرفوع شود با نبي(ص)، و حديث مرفوع آن است كه اضافهِ آن خاصّه با پيغمبر(ص) كرده باشند از قول يا فعل يا تقرير او - متّصل يا منفصل. نفائس الفنون في عرائس العيون، شمسالدين محمد بن محمود آملي، ج1، ص397-398؛ نيز رجوع كنيد به: الفيه` السيوطي في علم الحديث، تصحيح احمد محمد شاكر، ص21 و 22؛ فرهنگ علوم، دكتر سيّد جعفر سجّادي، ص486، 495. برخي در تعريف حديث مرفوع، شرط اتّصال سند به پيامبر را، به معصوم نيز تعميم دادهاند. تحوّل علم حديث، دكتر مصطفي اوليائي، ص57.
17- الاتقان في علومالقرآن، ج2، ص 557-558 و 565؛ مناهل العرفان، ج1، ص481.
18- قرآن در اسلام، ص64
19- مناهل العرفان، ج1، ص485.
20- همان مأخذ، ص482.
21- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص562؛ مناهل العرفان، ج1، ص492.
22- الفيه` السيوطي في علم الحديث، ص45؛ مناهل العرفان، ج1، ص285، 361. اين خبر را مسلم در صحيح خود از ابوسعيد خدري روايت كرده است.
23- همانند روايت ((اًنّما ضلّ من كان قبلكم بالكتابه`)) از ابنعبّاس در نهي از كتابت، و اين خبر كه مردي نزد ابنعبّاس آمد و نوشتهِ خويش را بر وي عرضه داشت. ابن عباس نوشته را گرفت و با آب محو كرد و چون از او پرسيدند كه چرا چنين كردي، در پاسخ گفت: براي اينكه هرگاه بنويسند، بر نوشته اعتماد ميكنند و دست از حفظ بازميدارند، آنگاه با پديد آمدن عارضهاي بر نوشته، علمشان به بوتهِ فراموشي سپرده ميشود. ديگر اينكه مكتوب ممكن است زيادت و نقصان و تغيير پذيرد، ولي محفوظ را امكان تغيير و تبديل نيست. تاريخ التمدّن الاسلامي، جرجي زيدان، ج2، ص56. قتاده (م118) نيز كه يكي از تابعين بود، كتابت را مكروه و منكر ميشمرد؛ چنانكه در صفحهِ 42 از سنن ابوداود سجستاني آمده است: ((كان قتاده` يكره الكتابه` فاًذا سمع وقع الكتاب انكره)). المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ونسنك، ج5، ص538.
24- در اتهام ابوهريره به جعل حديث و نسبت ناروا دادن به رسول اكرم(ص) همين بس كه امام علي(ع) فرمود: الا اًنّ اكذب النّاس - او اكذب الاحياء - علي رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله) ابوهريره` الدو¬سي. شرح نهجالبلاغه`، ابن ابيالحديد، ج4، ص68. استاد مصطفي صادق الرافعي نيز در همين معني گويد: ((كان ابو هريره` اكثر الصّحابه` روايه` - و لهذا كان عمرو عثمان و عليّ و عائشه` ينكرون عليه و يتّهمونه - و هو اوّل راويه` اتّهم فيالاسلام...)). ابو هريره`، محمود ابوريّه، ص154.
25- مناهل العرفان، ج1، ص285.
26- ابوهريره`، ص20؛ تأسيس الشيعه` لعلوم الاسلام، ص278.
27- وفيات الاعيان، ابن خلّكان، ج2، ص338؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، ص474. شمسالدين محمد داودي در طبقات المفسّرين، ج1، ص335 از احمد بن حنبل نقل كرده است كه گفت: ابن جريج و ابن ابيعروبه` اوّلين كساني بودند كه دست به تأليف زدند. همچنين علاّمه سيّد حسن صدر به نقل از شيخالاسلام گويد: نخستين كساني كه به جمع و تدوين حديث اهتمام ورزيدند، عبارت بودند از: ابن جريح [ابن جريج] در مكّه، ابن اسحاق يا مالك در مدينه، ربيع بن صبيح يا سعيد بن ابيعروبه` يا حماد بن سلمه` در بصره، سفيان ثوري در كوفه، اوزاعي در شام، هيثم در واسط، معمر در يمن، جرير بن عبدالحميد در ري و ابنالمبارك در خراسان. طيّبي هم در اين خصوص ابراز داشته است: نخستين كس از پيشينيان كه به كتابت و تصنيف پرداخت، ابن جريح [ابن جريج] بود، و نيز بنا به قولي مالك و بنا به قولي ديگر ربيع بن صبيح بود. تأسيس الشيعه`، ص278، ص279. نظر ابن حجر نيز بر اين بوده است كه ربيع بن صبيح (م160 ه-.) و سعيد ابن عروبه` (م 156 ه-.) قبل از ديگران مشغول جمعآوري حديث شدند و بعد مالك در مدينه و عبدالملك بن جريح در مكّه اقدام به جمع حديث كردند. فجرالاسلام، احمد امين، ص266 و 267، به نقل از : تحوّل علم حديث، دكتر مصطفي اوليائي، ص14.
28- ريحانه`الادب، ميرزا محمدعلي مدرّس، ج7، ص439.
29- مقدمهِ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، ترجمهِ محمد پروين گنابادي، ج2، ص898؛ و نيز رجوع كنيد به ابوهريره`، ص20؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، ص474.
30- رجال النجاشي، ابوالعباس احمد بن علي نجاشي، ص255؛ مجمعالرجال، عنايه`اللّه علي قهپايي، ج5، ص260؛ تأسيس الشيعه، ص279: اخبرنا محمد بن جعفر قال اخبرنا احمد بن محمد بن سعيد عن محمد بن احمد بن الحسن عن عباد بن ثابت عن ابيمريم عبدالغفّار بن القاسم عن عذافر الصيرفي قال:...
31- اعيانالشيعه، سيّد محسن الامين، تصحيح حسن الامين، ج1، ص93: البصائر عن احمد بن محمد عن علي بن الحكم عن علي بن ابيحمزه` عن ابي بصير قال:...
32- تأسيس الشيعه`، ص279؛ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، تصحيح سيدمهدي حسيني لاجوردي، ج2، ص40؛ صحيفه`الرضا، تصحيح دكتر حسين علي محفوظ، ص14.
33- كنزالعمّال في سنن الاقوال والافعال، متّقي هندي، تصحيح صفوه`السقا، ج10، ص144.
34- همان كتاب، ج10، ص249؛ مستدرك سفينه`البحار، علي نمازي شاهرودي، ج9، ص26.
35- مستدرك سفينه`البحار، ج9، ص26؛ ميزانالحكمه`، ج8، ص324.
36- كنزالعمّال، ج10، ص183.
37- بحارالانوار مجلسي، ج2، ص152 - به نقل از: ميزانالحكمه`، ج8، ص324. ((عن الامام الحسن بن علي (عليهماالسّلام) انّه دعا بنيه و بنياخيه فقال:...)). اين حديث با اندك اختلاف نيز روايت شده است. رجوع كنيد به تاريخ اليعقوبي، ابن واضح يعقوبي، ج2، ص227.
38- الكافي، شيخ كليني، ج1، ص52.
39- بحارالانوار، ج2، ص153 - به نقل از: ميزان الحكمه`، ج8، ص324.
40- الكافي، ج1، ص52. حديث مزبور بدين صورت نيز روايت شده است: ((عن ابي بصير قال: دخلت علي ابي عبداللّه (عليهالسّلام) فقال: دخل عليّ اناس من اهل البصره` فسألوني عن احاديث و كتبواها، فما يمنعكم من الكتاب؟ اما اًنّكم لن تحفظوا حتّي تكتبوا...)) بحارالانوار، ج2، ص153 - به نقل از: ميزان الحكمه`، ج8، ص324.
41- الكافي، ج1، ص52.
42- رجال النجاشي، ص2-4؛ تأسيس الشيعه`، ص280؛ اعيانالشيعه`، ج1، ص139؛ الذريعه` اًلي تصانيف الشيعه`، آقا بزرگ تهراني، ج12، ص238.
43- رجوع كنيد به: تأسيس الشيعه` لعلوم الاسلام، ص278-291.
44- مناهل العرفان، ج1، ص487، 489.
45- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص597؛ قرآن در اسلام، ص65 و 66. تاريخ وفات تابعين مأخوذ است از جلد اوّل شذرات الذهب، ابن عماد، بدينترتيب، مجاهد/ ص125، عطاء بن ابيرباح/ ص147، عكرمه/ ص130، سعيد بن جبير/ ص108، طاووس يماني/ ص133، زيد بن اسلم/ ص194، ابوالعاليه/ ص102، قرظي/ ص136، مسروق/ ص71، قتاده/ ص153-154، حسن بصري/ ص136-138، عطاء بن ابيمسلم/ ص192-193، ضحّاك/ ص124-125، عطيّهِ عوفي/ ص144 و مرّهِ همداني: طبقات المفسّرين، شمسالدين داودي، ج2، ص317-318.
46- تأسيسالشيعه`، ص65-67 و 325-326.
47- الميزان في تفسيرالقرآن، ج1، ص4؛ و نيز رجوع كنيد به ريحانه`الادب، ج7، ص364 و ج3، ص222.
48- مناهل العرفان، ج1، ص482.
49- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص565.
50- شرح نهجالبلاغه`، ابن ابيالحديد، ج4، ص63.
51- قرآن در اسلام، ص66؛ الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص597. تاريخ وفات و شرح حال عبدالرحمن بن زيد اسلم نيز در شذرات الذهب، ج1، ص297 آمده است.
52- تأسيس الشيعه`، ص327-329. تاريخ وفات برخي از مفسران مأخوذ است از جلد چهارم الذريعه` الي تصانيف الشيعه`، شيخ آقا بزرگ تهراني، بدينترتيب: ابوحمزهِ ثمالي/ ص252، ابوبصير اسدي/ ص251 و يونس بن عبدالرحمن/ ص322.
53- مناهل العرفان، ج1، ص486.
54- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص593.
55- همان مأخذ، ص595.
56- همان مأخذ، ص593-595.
57- مقدّمهِ ابن خلدون، ج2، ص891 و 892، به تلخيص.
58- رجوع كنيد به حديث الثقلين، محمد قوامالدين وشنوي، از انتشارات دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّه`؛ شبهاي پيشاور، سلطان الواعظين شيرازي، ص224-226؛ ينابيع المودّه`، شيخ سليمان قندوزي، ج1، ص20، 27، 28، 29، 30، 31، 33، 34،35، 36، 37، 38، 39، ج 2 ، ص 65، 69.
59- مناهل العرفان، ج1، ص496؛ ترجمة الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص597. تاريخ وفات مفسّران مأخوذ است از شذرات الذهب، جلد اوّل: سفيان بن عيينه/ ص354، وكيع بن جراح/ ص349، شعبة بن حجّاج/ ص347 و جلد دوّم: يزيد بن هارون/ ص16، عبدالرزاق/ ص27، آدم بن ابياياس/ ص47، اسحاق بن راهويه/ ص89، روح بن عباده/ ص13، عبد بن حميد/ ص20، ابوبكر بن ابيشيبه/ ص85 و بخاري/ ص134-136.
60- تأسيس الشيعة، ص329-330. در مورد تاريخ وفات جلودي و ثقفي به ترتيب بنگريد به: الذريعة الي' تصانيف الشيعة، ج4، ص268، 270.
61- قرآن در اسلام، ص68. و نيز رجوع كنيد به مناهل العرفان، ج1، ص500؛ ترجمة الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص597.
آقا بزرگ تهراني، محمّد محسن. الذريعة الي' تصانيف الشيعة، چ3، بيروت، دارالاضواء، 1403ق/ 1983م.
آملي، شمسالدين محمّد بن محمود. نفائس الفنون في عرائس العيون، با مقدّمه و تصحيح و پاورقي ميرزا ابوالحسن شعراني، چ1، تهران، كتابفروشي اسلاميّه، 1377-1379ق.
ابن ابيالحديد. شرح نهجالبلاغة، به تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، چ1، قاهره، دارالاحياء الكتب العربيّة، 1378ق/ 1959م.
ابن خلدون مغربي، عبدالرّحمن. مقدّمة ابن خلدون، ترجمة محمّد پروين گنابادي، چ4، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359ش.
ابن خلكان، ابوالعبّاس شمسالدين احمد بن محمّد بن ابيبكر. وفيات الاعيان و أنباء أبناء الزّمان، حقّقه و علّق حواشيه و صنع فهارسه محمّد محييالدين عبدالحميد، چ1، مصر، مكتبة النّهضة المصريّة، 1367ق/ 1948م.
ابن العماد الحنبلي، ابوالفلاح عبدالحيّ. شذرات الذّهب في أخبار من ذهب، چ1، قاهره، مكتبة القدسي، 1350ق.
ابن فارس، ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريّا. معجم مقاييس اللغة، تحقيق و ضبط عبدالسّلام محمّد هارون، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404ق.
ابوريّه، محمود. ابوهريرة، چ3، مصر، دارالمعارف، 1969م.
الامين، الامام السيّد محسن. اعيان الشيعة، حقّقه و أخرجه حسن الامين، چ5، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق/ 1983م.
اوليائي، مصطفي. تحوّل علم حديث، چ1، تهران، 1361ش.
جرجي زيدان. تاريخ التمدّن الاسلامي. چ2، بيروت، دار مكتبة الحياة، [ بيتا ] .
الخوانساري الاصبهاني، الميرزا محمّدباقر الموسوي. روضات الجنّات في احوال العلماء والسّادات، قم، مكتبة اسماعيليان، 1390-1392ق.
الخوري الشرتوني اللبناني، سعيد. اقرب الموارد في فصح العربيّة والشوارد، بيروت، مطبعة مرسلي اليسوعيّة، 1889 م.
الدّاودي، شمسالدين محمّد بن علي بن احمد. طبقات المفسّرين، به تحقيق علي محمّد عمر، چ1، قاهره، مكتبة وهبة، 1392ق/ 1972م.
الزرقاني، محمّد عبدالعظيم. مناهل العرفان في علوم القرآن، چ1، بيروت، دارالاحياء التّراث العربي، 1362ق/ 1943م.
سجّادي، سيّدجعفر. فرهنگ علوم، چ1، تهران، علمي، 1344ش.
سلطان الواعظين شيرازي. شبهاي پيشاور، چ4، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، 1378 ق .
سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن. الاتقان في علوم القرآن، تصحيح محمّد ابوالفضل ابراهيم، ترجمة سيّد مهدي حائري قزويني، چ1، تهران، اميركبير، 1363ش.
__ألفيّة السيوطي في علم الحديث: به تصحيح و شرح احمد محمّد شاكر، بيروت، دارالمعرفة، 1353ق/ 1943م (تاريخ تصحيح).
شعراني، ميرزا ابوالحسن و محمد قريب. نثر طوبي' (دائرةالمعارف لغات قرآن مجيد)، تهران، كتابفروشي اسلاميّه، 1353ش/ 1396ق.
صحيفة الرّضا: أخرجها الدكتور حسين علي محفوظ، تهران، چاپخانه حيدري، 1377ق.
الصدر، السيّد حسن. تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، تهران [ بيتا ] ، منشورات الاعلمي.
الصّدوق، شيخ ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي. عيون اخبار الرضا، عني بتصحيحه و تذييله السيّد مهدي الحسيني اللاجوردي، تهران، انتشارات جهان، 1378ق (تاريخ تصحيح).
طباطبائي، سيّد محمّد حسين. قرآن در اسلام، مشهد [ بيتا ] ، انتشارات طلوع.
__الميزان في تفسير القرآن، چ2، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1390-1394/ 1970-1974م.
فواد عبدالباقي، محمّد. معجم غريب القرآن (مستخرجاً من صحيح البخاري)، چ2، بيروت [ بيتا ] ، دارالمعرفة.
__المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، قاهره، دارالكتب المصريّة، 1364ق/ 1945م.
الفيّومي، احمد بن محمّد بن علي المقري. المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، صحّصه محمّد محييالدين عبدالحميد، مصر، مطبوعات محمّدعلي صبيح و اولاده، 1347ق/ 1929م.
القرآن الكريم. ترجمة مهدي الهي قمشهاي، زير نظر حسين الهي قمشهاي، به خط حامد الا´مدي، چ1، تهران، بنياد نشر و ترويج قرآن، 1363ق.
القمي، الشيخ عبّاس. الكني والالقاب، تقديم محمّدهادي الاميني، چ4، تهران، مكتبةالصّدر، 1397ق.
القندوزي، الشيخ سليمان بن ابراهيم الحسيني البلخي. ينابيع المودّة، چ2، بيروت [ بيتا ] ، موسّسة الاعلمي للمطبوعات.
القهپائي، عنايةاللّه علي. مجمعالرجال، صحّحه و علّق عليه السيّد ضياءالدين الشهير بالعلاّمة الاصفهاني، چ2، قم، موسّسة اسماعيليان، 1364ش.
الكليني الرازي، ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق. الكافي، صحّحه و علّق عليه علياكبر غفّاري، با مقدّمة حسين علي محفوظ، چ4، بيروت، دار صعب و دارالتعارف للمطبوعات، 1401ق.
المتّقي الهندي، علاءالدين علي المتّقي بن حسامالدين الهندي البرهان فوري.
كنزالعمّال في سنن الاقوال والافعال، ضبطه و فسّر غريبه الشيخ بكري حيّاني و صحّحه و وضع فهارسه و مفتاحه الشيخ صفوة السقا، چ5، بيروت، موسّسة الرّسالة، 1405ق/ 1985م.
مدرّس، ميرزا محمّدعلي. ريحانةالادب في تراجم المعروفين بالكنية واللّقب، چ2، تبريز، خيّام، 1349ش.
محمّدي الرّيشهري. ميزانالحكمة، چ1، قم، مكتبالاعلام الاسلامي، 1362-1363ش/ 1403-1405ق.
مطهري، مرتضي. خدمات متقابل اسلام و ايران، چ10، قم، انتشارات صدرا، 1359ش.
النّجاشي، ابوالعبّاس احمد بن علي بن العبّاس النّجاشي. رجال النّجاشي (فهرست اسماء مصنّفي الشيعة و مصنّفاتهم)، قم، مكتبةالدّاوري، 1398ق.
نمازي الشاهرودي، علي. مستدرك سفينةالبحار، تهران، موسّسة البعثة، 1404-1409ق.
الوشنوي، محمّد قوامالدين. حديث الثقلين، قاهره، دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّة، 1374ق/ 1995م.
ونسنك و لفيف من المستشرقين. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النّبوي، چ1، ليدن، مكتبة بريل، 1936-1969م.
يعقوبي، احمد بن ابييعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح. تاريخ اليعقوبي، بيروت [ بيتا ] ، دار صادر.